با مامان و ساجده بابا رو سورپرایز میکنیمـازون طرف بین همون برنامه با ایده ی بابا مامانو سوپرایز میکنیم
یوعضیه ک ب ساجده میگم سورپرایزا ریخته شده توهم چرااا
بازگشت همه به سوی خوابگاه است،
دوباره برگشتیم ب همون وعض ک من نصفه شب بلند بخندم
مینا بامهربونی دعوام کنه
سر اینک کی چای بیاره بحث کنیم و از غذاهای سلف غر بزنیم
اما ته ته همه ی این ناله ها ازین روزا اینو یادم می مونه
که تو اتوبوس نتونم جلو خندمو بگیرم و بلند بلند بخندم همینطور فقد
ک دلم درد بگیره و اشک از چشام بیاد
مریم از بوس و بغل بدش میاد
و خب منم ک مریض ،دوس دارم همش بغلش کنم!
اوایل خیلی مقاومت داشت نسبت ب بغل
-دقیقا مث امیرعلی نسبت ب دست تو موهاش کردن-
-فک میکنن من کرم دارم ،اما لذت بخشه خو-
خلاصه الان دیگ عادت کردیم یسری حسا رو با بغل شیر کنیم
مثلا کنارهم رو به همدیگه نشستیم ،سرمو میذارم رو شونه اش
و چیلیک ، بعد میبینم اونم دقیقا تو همون وعض عکس گرفته،خو دلبرو بغل نکنم چیکار کنم؟
هی از سر شب به مسخره بهش میگفتم بوس میدی؟
هی مقاومت میکرد،هی انگشتمو میذاشتم رو گونه اش میگفتم یدونه اینجا؟هی انکار میکرد
خلاصه از اخر ب زور بوسو گرفتم
اما یجوری صورتشو جمع کرد ک انگار مارمولک انداختم تو پاچه اش
بعدتر نصفه شب همه خوابن میرم جلو در اتاقشون و بوسه اشو پس میدم
بعدم غش غش میخندم
یجور خوبی خوش میگذره اذیت کردنشوگرنه همیشه انقدر مردم ازار نیستم
-انقدر اسکرین شات و عکس دوست داشتنی با این دختر زیاده
ک یه پوشه ب اسمش دارم و همه دلبریا و این خاطره ها رو اونجا میریزم،میدونید بدرد کی میخوره؟
وقتای خستگی که بری اسکرین شاتا رو بخونی
عکسا رو ببینی و پرلبخند بشی همش-
پ.ن:من خودم ازونایی بودم ک سختم بود حسامو بگم
هنوزم یسری حسا رو نمیتونم ب زبون بیارم
اما دارم تمرین میکنم :)
بجای اینکه منتظر باشم کسی جامو تو آغوشش خالی کنه
یوقتایی قدم میذارم و اونو تو آغوشم جا میکنم
بجای اینکه بریزم تو خودم همینطور ک اشکام میریزه فریاد میزنم:)
اینطوری بهتره یوقتایی:))
درباره این سایت