دیوانه



از اسمون سیل میبارهـ

تمام چادرم خیس ابه حتا مانتو و شال و شلوارم

بعد خوشحال فیلم میگیرم و مسخره بازی تو خیابون

با نیش باز ب ساجده میگم 

از لذتش هیچی کم نشد نه؟



داشتم فکر میکردم

خانواده اونجاس که وقتی مشکلی برای یکی پیش میاد

همه دور هم جمع میشیم

من در سوئیتو که تا الان باز بود میبندم 

و باهم دست به دست هم میدیم ک حل کنیم مشکلو

حتا اگ ناراحت باشیم و عصبی 

یه سوژه پیدا میکنیم که بخندیم


بابا دراز کشیده بود و دستشو باز کرده بود

خودمو تو بغلش جا کردم،سرمو گذاشتم رو بازوشو و خوابیدم

ازون خوابا ک بعد مدتها بیخوابی اروم میگیری

یا مثلا از خواب بیدار شده بودم کل بدنم گرفته بود

رفتم جلو بابا نشستم مشت و مال میده حسابی،

همینطور ک چشام بسته اس،میگم حالا باید برم برا سانس دوم خواب چون دیشب بدنم گرفته بود هیچی نفهمیدم اصا


تو راه نماز ساجده میگه جمعه نیست کع؟

میگم نه چهارشنبه اس،میگه خداروشکر

به مامان اشاره میکنم چیو خداروشکر

میوفته دنبالم و تهش یه پس گردنی

-خدایی چهارشنبه ها رعایت لازمه،اما نمیشه اذیتش نکرد-


داریم اسم فامیل بازی میکنیم،

من تک،ساجده و مهدی با هم،از عمو میپرسم فندق میوه اس عاخه؟

عمو میخنده که منو تو دو راهی نذار،

بعد میگه هرچند شما دو نفرید اما این ادم خطرناکیه

میخندم ک باز در حق ما بچه های دوم اجحاف کردید


بابا پیشونی عاطفه رو میبوسه،رو به ساجده با صدای بچگونه میگم

میبینی فقد عاطفه رو بوس میکنه:/

میگه:حسوووود خوبه امروز بوست کرد

ولی من نمیگم ک به جانا حسودی نمیشه کرد

ازم میپرسه خبریه؟میخندم و میگه از خنده هات معلومه هست

جانا همونه ک از خنده هات میفهمه حرفاتو

اینکه جانا رو بغل می گیرم و رفع دلتنگی

بجز قشنگی نیست اینروزا

خدایا یه حال قشنگ ،

یه یهویی ناب بفرست برا همه





لیمویی-صورتی

عمه یه کارت عروسی از کیفش میاره بیرون
که مثل جعبه کادو درست کردن،
بعد نقد میکنیم ک اگ فلان بود و بیسان بود بهتر میشد
میگم خلاقیتش خوبه،فقد تمیز و شیک نیس
عمه میگه حداقل مقوا فابریانا میزد
میگم فاابریاانااا گرونههه کههه،
میپرسه مگ هر کارت عروسی چنده؟
ابرو چپمو میندازم بالا یه لبخند میزنم که:
"حقیقتشو بخوایین الان مزنه بازار دستم نیست جدیدا،
بعد ِگرونی کاغذ قیمت نگرفتم"
میخنده:عاها نرفتی بپرسی؟فک کردم از قبل انتخاب کردی کارت عروسیتو
میگم:جدیدا قصد ازدواج نداشتم راستشو بخوایین
مامان میگه:پس به اینایی ک صف بستن بگم برن بعدا بیان؟!
فعلا باید قیمت کارت عروسی دربیاری؟
میگم عاره دیگ بگو دم عیدی جمع کنن بند و بساطشونو،
تجمع بیجا مانع کسب است
-منو ب سخره میگیرن همش-


با دلبر داشتیم قرار میذاشتیم رفع دلتنگی کنیم
ویس میگیرم،خانوم ت ،میشه مریمو یک ساعت به من قرض بدید؟
از روز عملش ،تو بیمارستان دیگه ندیدم همو
خیلیم خانوم با یه ته مایه گربه شرک صحبت میکنم ک حسابی دلش بسوزه
بابا اروم میخنده به مامان میگه:دیوونه اس
میگم قربونتون برم باباجاننظر لطفه


شب بچه ها ملافه گوله کردن میکوبیدن ب هم
سه تا تخت بالا رو قرق کردیم 
من تا سرم میرفت تو گوشی ملافه ،کومپ،کوبیده میشد ب صورتم
هر لحظه منتظر بودم ملافه بخوره ب بابا و پاشه هممونو تارومار کنه
چراغا رو خاموش کردیم و سایه بازی کردیم،
بعدم نشستیم به منچ تا نیمه شب
فردا صبح بابا فقد زورش ب من رسید اما و با قلقلک بیدارم کرد

امیرارسلان گوشیمو گرفته رفته تو گالری و فیلم تولد فاطمه رو باز کرده
صداشو بستم ک حداقل چرت و پرتامون صداش نیاد
خودش منوی صدا رو باز کرده تا ته ولوم میده به مدیا
الله اکبر به این گودزیلاها
گفته بودم رفته بودیم شمال نوه ی دوستمون ب من میگف عمه؟
امیرارسلان مامان صدا میزنه
از موفقیتای سفر بدست اوردن دل این شیطونه
با هر روش و بهونه ای ازش بوس می گیرم،
لبای کوچولوشو ک میذاره رو صورتم فقد میخوام  بغلش کنم فشاااارش بدم،

وای گفتم علی پیرهن لیمویشو پوشیده بود؟
اقا من انقدر خوشحال بودم،
جلو دیوار ابی گفتم ساجده واستا ازت عکس بگیرم
بعد علی اومد یهو من اینجوری شدم
توووروووخوووودااا واستید دوتایی ازتون عکس بگیرم
هی منو اذیت میکرد ک چرا تو با ما میای و اینا؟!
برگشتم رو ب ساجده:
من نمیدونم تو این شوهر بی تربیتو از کجا پیدا کردی عاخه؟ـ
مثلا یواشکی ب ساجده میگف بگو بره الان برج میریزه رو سرمون
ابرومو بالا انداختم که:اینکه تا الان خدا از سیل و اینا حفظتون کرده بخاطر منه،کفران نعمت نکن


پ.ن:
از خوشبختیای زندگی همینه ک تو صورتی باشی
و یه خواهر لیمویی داشته باشی

بی خوابی


بیخوابی بی خوابیه،

حتی اگه زود بخوابی،

یه راهی پیدا میکنه تا خودشو بند کنه به زاویه ی خارجی چشمات.

 مثل ماه که بلده از پنجره یه جوری بتابه به وقت شب

که روشن بشه پوست دستم.

پرسیده بود

صبر چیه و مصداقش چیه.

نشستم خیلی جدی جوابشو بدم که دیوونه پرید وسط،

شروع کرد به حرف زدن،

نصفه شب نیست فقط آدم دیوونه میشه که!

هروقت ماه بلد باشه بتابه از پنجره اتاق،

هروقت بیخوابی راهشو پیدا کنه

دیوونگی نشسته به جای تو!

داشتم میگفتم: صبر ینی حفظ آرامش برای رسیدن به مطلوب

اما دیوونه پا دوید وسط حرف:

همون وقتا که مطلوب نیومده و تو قرارت نیست،

صبر تموم چیزیه که نداری بی مطلوب.

مصداقش شعرای سعدی،

وقتی بغ کرده میگه:

"چنانت دوست میدارم،که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم"


همونجا که لاک قرمز میزنی،موهاتو میریزی دورت 

میشینی بزرگ علوی بخونی.

همین صبره،

ـ که تا قصه میرسه به "چشمهایش" با بی قراری ترک میخوره.

صورت مامان بزرگتو دیدی؟

همون ترکای روی پیشونی و گوشه ی چشما‌ش،

حتا خط خنده ی خودت،

صبر همین خط و خطوطه رو در دیوار زندگی.

همین که مطلوب نیست و خبر نداره 

همین دلشوره های اول سال

همین لب گزدینای عقله که دل چیزی نگه.

صبر بی خوابیه

که راه خودشو پیدا میکنه.

به مطلوب بگو،به موقع بیاد،قبل از اینکه ترک برداریم.







صالحه.ن


پ.ن:به وقت بی خوابی بعد اذان صبح:)





ساعتای دوازده اومده بودم تو تخت ک بخوابم،
اما سر از خاطره های پارسالم دراوردم.
و به خودم اومدم دیدم فقط یازده دیقه به تحویل سال مونده.
دلم از سر شب پیچ میخورد،
دلشوره،دلشوره
نمیدونم از چی
اما، سال تحویل شد. امیرعلی رو بغل کردم
بوسیدم،عیدیشو دادم
مامانو بغل کردم
همینطور ک میلرزیدم برا دوستام ارزو کردم ک خوب باشن.

نود و هشت
با دلشوره شروع شد و قراره اتفاقای تازه بیوفته
قراره قشنگتر بسازم روزا
خدایا لدفا همکاری کن دلبرونه بفرست برای همه

اولین دلبرونه نودو هشت
همین که ساجده پتو رو با جیغ از رو سرم کشید
من موهامو از صورتم زدم کنار و خوابالو خندیدم بهش
که"سلام،سال نو مبارک"
-یاد وقتی افتادم ک برا عروسی جانامون رفته بودیم قم
اومد بیدارم کرد و خوابالو نشستم پیشش-
ینی میگم صبح قشنگه اینجوری شروع بشه


فک میکردم مهربونتر بشم امسال
اما وقتی دلم نمیخواست حتا تلفنی صحبت کنم باهاش
فهمیدم هنوز چقدر تاریکم یوقتایی.


مگنت های چوبی وصل کردم به لباسم
بند عینک رنگی رنگی انداختم
روسریمو گوشه ی گردنم پاپیون زدم و 
اوووممم
زندگی چه رنگیه؟نمیدونم
اما مزه ی بستنی چوبی داره

(بهار رو سنجاق سینه ام زوم میکنه ذوق میکنه که چیه جنسش
میگم چوبیه و نیشمو باز میکنم
امید اقا ک پشت سرش واستاده یه تاسفی تو چشماشه اما)


شیطونی پارسالم سر عیدیام یادتونه؟
امسال جلف بازیا رو سعی کردم کمترش کنم
یجور ارومی یه گوشه نشستم فقط حرف زدم
ینی پابه زمین کوبیدن و جیغ داد نداشتم


عیدی ساجده رو دادم
با ذوق باز کرد و با مهربون تر وعض ممکن بهم گف:عوضی
این فوش میتونس عاشقانه ترین جمله ای باشه که از دهنش درمیاد
و من فقد غرق لذت
بابا میگه بده ببینم.کیف پولو میگیره و دسته ی پولی که جدا کرده میذاره داخلش
منم بدو میرم کیف پولمو میارم میگم بابا کیف پول منم ببنید


علی ده تومنی دستمو میکشه و میذاره تو جیبش
بعدم خوشحال میره تو خونه
"(کلا هرسال یکی باید عیدی بلند کنه :| )
میام جلوش وایمیستم میگم:علییییی عیدی نمیدی تازه عیدیمم میگیری؟؟
دستشو میکنه تو جیبش و میگه
عیدی هم میدم بهت و همون ده تومنی رو پس میده:|
-و من شک ندارم چون جلو باباییم اینکارو میکنه


خلاصه که با قرو ناز میاد اینروزا و میگذره
دعا میکنم از ته دلم
قشنگیا رو براتون
خنده رو لبتون
ارامش برای دلاتون
و غصه میخورم که اونقدر آغوش بزرگی ندارم
ک بغل بگیرم تک تک ادما رو


پدر


امروز،

فقط بهونه اس که از تو بنویسم 

تا وقتی دورم از آغوشت 

از لا به لای این نوشته ها اسمتو دربیارم و سرمه ی چشمام بکنم

همه میدونن که من چقدر عاشقم تورو.❤

که جای خالی نبودنا رو با بغلت پر میکنی

با اینکه موهات یهو سفید شدن هم قد هیجده سالگی من میشی 

و با حوصله کل کل میکنی باهام.

بابا!

درسته که یوقتایی از بغلت میام بیرون

اما یادم نمیره وقتی پر بغض بودم و پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم

دستتو پیچک کردی دور شونه ام،همون وقتا که من لبریز بودم از دستایی ک حلقه دار میشن دور گردنم

دستات.

آخ از دستات که میدونه کی صورتمو نوازش کنه;

کی به شوخی بشینه پشت گردنم.


وقتی از اولین باری ک  تو بیمارستان منو دیدی تعریف میکنی،

وقتی بوسه میشی روی پیشونیم،

وقتی به مسخره بازیام میخندی،

وقتی منو میخندونی،

وقتی حتا وسط مهمونی حواست هست 

سر منو که پایین پات نشستم بغل بگیری و 

همینطور که حرفای مردونه میزنی نوازشم کنی

من چاره ای ندارم جز اینکه حل بشم تو بودنت

من این ناچاری به دچارت شدن رو دوست دارم❤

-وهمه میدونیم،دچار یعنی عاشق-


هنوز یادداشتت روی آینه ی اتاقم هست،

بابا،

مدتها میگذره اما الان که بهار دلبرونه داره میاد

الان که صبح و شب بارون میزنه

چقدر حس میکنم "بهارم و بارون."

چقدر حس میکنم عاشقم

و چقدر

چقدر

چقدر دوست دارم




کلیک بفورمایید

در ادامه همچنین کلیک بفورمایید


۱.دارم برا مامان قضیه بالا رو تعریف میکنم،

که اره بعد مدتها دوستمو پیدا کردم و اینچنین شد

اینجوری میشهکهه خووو کی ب مامانش میگه عیال

میگم من خو عیال بابامی دیگه

-فقط از خونه بیرونم کرده، ناهار بهم نمیده

کاملا منطقی برخورد میکنه-


۲.پیش اومده یه روزایی از صب رو دور گند زدن باشین؟

وضعیت دیروز من بود دقیقا

از غذا درست کردنم ک نگم،

ماشین لباسشویی ک هنو کارش تموم نشده بود درشو باز کردم 

فرش خیس اب شد

داشتم ظرف میشستم;

 ابکش از بالا افتاد خورد به سطل ظرفشویی و گنددد خوورد به اشپزخونه

بعدم که سه بار نزدیک بود بخورم زمین اونجا

ینی خودم یه تنه هم نقش پت و بازی میکردم ،هم مت

بعد مامان اومده، واستادم وسط اشپرخونه با گوشه لباسم بازی میکنم

در نهایت مظلومیت با صدای بچگونه میگم

میدونییییی،من یه کاااری کرررردم،ینی من ک نکردم خودش شد

تقصیر من ک نیست

با چنان استرسی ب خونه نگاه کرد ک مردم از خنده

خلاصه بهش گفتم یذره فرشش خیس شده و متواری شدم از محل

ینی اخرش یجوری شده بود ک شب از اتاقم اومدم بیرون برم اب بخورم با استرس بهم گف چیشده؟چی میخوای؟؟؟

هشتک کدبانوی کی بودم من

هشتک چگونه دم عید خود را از خانه تکانی نجات دهیم



۳.بهتون گفته بودم اون بخش دیوونه ی وجودمو ک بارون میخوره اوود میکنه؟

یه دو سه شبی هست اینجا هعی رگبار میزنه

دیشب یهو هنسفری رو برداشتم رفتم وسط حیاط واستادم

عای بارونی شدم عای بارونی شدم

همینطور ک لرزم گرفته بود

شعر خوندمو برا دوست جان دلبر فرستادم

و اینچنین است که سخت مشغول زندگی کردنم


+وسط اشپزخونه امیرعلی سرشو رو قلبم گذاشته

 و من موهاشو ناز میکنم

دارم ب این فکر میکنم همه به بغل نیاز داریم که مامان برمیگرده

با تعجب نگاهمون میکنه ک باز چه خبره؟؟

میگم بغل فقط

بعد میاد و دستشو حلقه میکنه دورمون

ساجده از دور میگه چی شدههه؟؟

میگم بغل گروهی!! بدو بیا

دست چپمو باز میکنم و دورش می پیچم

اینطوری یه گوله محبت میشیم وسط خونه❤


++درسته که اصا سلیقم با بابا یکی نیست

اما عادت شده ک هرسال خریدمو نشون بدم و نظر بگیرم

سر تا پا لباسامو پوشیدم و میرم تو اتاق سرک میکشم میگم بیام؟

میخنده،چرخ میزنم جلوش و نیشمو باز میکنم

اشاره میکنه برم جلو

وبوسه میکاره رو پیشونیم تا شکوفه بزنم

منم ماچ میذارم رو ریشاش ک زبریشم دوست داشتنیه


+++شیرینی اولین حقوقمو میبرم خونه 

به ساجده میگم بریم برا علی پیرهن لیموییه رو بگیریم

و بدجنس ذوق میکنم از نقشه ام

ک شاید یذره علی رو ازین حال خسته و درمونده دربیاره☺


خدای جانا،

ازین خوشبختیای عمیق و تازه بپاش رو سر زندگی همه لدفا



پ.ن:

بارون همینطور شرشر میزنه،

نشستم حسابی لب پنجره شعر خوندم 

حالا به فردا فکر میکنم ک قراره گلگلی باشهـخدا کنه ـ،خداکنه ـ


یک عدد عشق❤


فرق دارن یه سری آدما،
ک راحت دلت بلرزه براشون،که جون تو پاهات نمونه 
اگه یه تار مو حتا کم بشه از سرشون.❤


یه سریا دیگم هستن،میشه تو اوج حال بد بهشون فکر کرد و از درد دراومد،حتا با خیالشون،حتا با تصورشون

این یه زنجیره اس،
وقتی میگی ژلفون منی،ترامادول منی،استامینیفون منی
فکر میکنم به کسی که منو تو آشوب پناه داده و بیشتر عاشق میشم
یروزی برمیگرده بهمون صدای این شعری که امروز زمزمه میکنیم:)
مگه نه؟
مگه نه که خدا حواسش هست


ادامه مطلب

دائما یکسان نباشد حال دوران


منم و شب که روشن است امروز
منم و زخم های کهنه ی دیروز
هی بخندم به ریش غم با سوز
هی نفهمی چقدر غمگینم


دست در دست تو نخواهم داد
به خودم تکیه کرده ام در باد
در بغل ، مرا بگیر از یاد
آخرین بار است،می میرم!


با خودم در سکوت ارامم
نشو!من با نگفته گویایم
میروم من به سمت رویایم
با همین خنده ی غم آگینم


از تو من سالهاست کوچیدم
گرچه گفتی که :"من پرت چیدم"
حبسم اما پرنده را دیدم.
می پرم عاقب اگر اینم!




صاد.ن





بکشی دست روی تنهاییش

دست در دست جانا میریم بیرون
درسته که وقت کمه،درسته که همش بابا زنگ میزنه
اما هیچی باعث نمیشه قدر ندونم دستی رو که گره میزنم تو دستاش
اگ کسی رو دارید ک وقتی بهش فکر میکنید
تمام صورتتون پر لبخند میشه،میفهمید از کی حرف میزنم


اصفهان شهر پررنجیه برا من،
شاید روحم قبلا تو وجود پسری بوده که عشقش اونجا ولش کرده!
اما به هیچ بغضی اجازه نمیدم از دلبرونگی قشنگیاش کم کنه
شاید مثلا  به بابا بگم
:مهم اینه دودش تو چشم ما میره"
بعد از دودای دورم اشک حلقه بزنه تو چشمم
اما دست میکشم به تن فرشای دست بافت
 کاشیای قشنگ ، پارچه های نقاشی شده و 
هزار رنگ میشم،پر از نارنجی و زرد و فیروزه ای.

عمه میگه: فقد یه بار تو این سنی!خوش بگذرون،خرج کن.!!
میخندم و هیچی نمیگم.میخندم و قبول دارم حسابی
برای همینه که تو پاساژ پاستیل خوران قدم میزنم با ساجده


میگم:سریعتر سفرو تموم کنید،وگرنه اینطور که داریم پیش میریم
دو روز دیگه بمونیم باید فتوسنتز کنیم!

میخواستم زیپ لاین سوار شم
اما لباس مردونه تنم بود،پالتوی مامانو گرفتم
به بابا میگم الان نظرتون درباره استایلم چیهمورد علاقه اتونه؟
مامان با استرس نگامون میکنه بعد من رو پل معلق بپر بپر میکنم 
امیرعلی و نعیمه جیغ میکشن از ترس
من با رضایت میگم هیجان کارو بردم بالا


به بابا میگم: از صب ما رو اوردین اینجا مث بلانسبت بقیه گوسفندـ
تو چمنا ولمون کردید،ماهم قانع!حالا هی  ناراضی باشید ازمون!!خداحفظمون کنه اصا!
میگه:من از ته دلم از شما راضیم
اصا برای همینه ک میگم بچه شیشتاشم کمه!
یجوری که واقعا از ته دلش گفته


همه هلاک تو خونه نشستن و هماهنگ نمیشیم برا بیرون رفتن
محسن و سمیرا با دوستشون قرار دارن
به ساجده میگم:اگ منم با میثم قرار گذاشته بودم برده بودم
میگه:اره باید میگفتی مینا هتلو اوکی کنه!؟
میگم ها؟؟؟مینا کیه؟؟؟
با چشم و ابرو ب دخترعمم ک بغل دستمون نشسته اشاره میکنه
میگه همون دوستت دیگهو من همچنان نمیگیرم
میگم اون دوسته دیگمو میگی؟اون ک نگار بود!
پوکر نگام میکنه همچنان


صحبت از بچه اس 
دارن میگن سخته تو پیری تنها میشن
میگم:بچه اوردن بنظرم واقعا جبر گرایانه اس!!
نمیدونم تاسفم تو جمله جا شده یا نه،
اما بحث تموم میشه!


خوابگاه پسرونس و تختا بلند تر از نورمه
دفعه اول ک میپرم قوری رو له میکنم
دفعه دوم ک میرم بالا مچم پیچ میخوره
دفعه بعدی دستام کش میاد،دفعه دیگه پام پیچ میخوره
و هر دفعه یه وعضی،بهش میگم دو دفعه دیگ برم به دیار باقی میشتابم!ـ
لله تختاش خیلی بلند بود دیگه

وسط ساجده و مهدی واستادم،
بعد اشاره میکنم ب ساجده تو بیا اینجا واستا 
به اندازه کافی کوتاه هستم اینجوری بدتر میشه
هشتگ نه به خشونت علیه قدکوتاها ،


دائما یکسان نباشد حال دوران


منم و شب که روشن است امروز
منم و زخم های کهنه ی دیروز
هی بخندم به ریش غم با سوز
هی نفهمی چقدر غمگینم


دست در دست تو نخواهم داد
به خودم تکیه کرده ام در باد
در بغل ، مرا بگیر از یاد
آخرین بار است،می میرم!


با خودم در سکوت ارامم
نشنو!من با نگفته گویایم
میروم من به سمت رویایم
با همین خنده ی غم آگینم


از تو من سالهاست کوچیدم
گرچه گفتی که :"من پرت چیدم"
حبسم اما پرنده را دیدم.
می پرم عاقبت اگر اینم!




صاد.ن





دلبرا یک بوسه دادی

با مامان و ساجده بابا رو سورپرایز میکنیمـ
ازون طرف بین همون برنامه با ایده ی بابا مامانو سوپرایز میکنیم
یوعضیه ک ب ساجده میگم سورپرایزا ریخته شده توهم چرااا

بازگشت همه به سوی خوابگاه است،
دوباره  برگشتیم ب  همون وعض ک من نصفه شب بلند بخندم
مینا بامهربونی دعوام کنه
سر اینک کی چای بیاره بحث کنیم و از غذاهای سلف غر بزنیم
اما ته ته همه ی این ناله ها ازین روزا اینو یادم می مونه
که تو اتوبوس نتونم جلو خندمو بگیرم و بلند بلند بخندم همینطور فقد
ک دلم درد بگیره و اشک از چشام بیاد


مریم از بوس و بغل بدش میاد
و خب منم ک مریض ،دوس دارم همش بغلش کنم!
اوایل خیلی مقاومت داشت نسبت ب بغل 
-دقیقا مث امیرعلی نسبت ب دست تو موهاش کردن-
-فک میکنن من کرم دارم ،اما لذت بخشه خو-
خلاصه الان دیگ عادت کردیم یسری حسا رو با بغل شیر کنیم
مثلا کنارهم رو به همدیگه نشستیم ،سرمو میذارم رو شونه اش 
و چیلیک ، بعد میبینم اونم دقیقا تو همون وعض عکس گرفته،خو دلبرو بغل نکنم چیکار کنم؟
هی از سر شب به مسخره بهش میگفتم بوس میدی؟
هی مقاومت میکرد،هی انگشتمو میذاشتم رو گونه اش میگفتم یدونه اینجا؟هی انکار میکرد
خلاصه از اخر ب زور بوسو گرفتم
 اما یجوری صورتشو جمع کرد ک انگار مارمولک انداختم تو پاچه اش
بعدتر نصفه شب همه خوابن میرم جلو در اتاقشون و بوسه اشو پس میدم
بعدم غش غش میخندم
یجور خوبی خوش میگذره اذیت کردنشوگرنه همیشه انقدر مردم ازار نیستم

-انقدر اسکرین شات و عکس دوست داشتنی با این دختر زیاده
ک یه پوشه ب اسمش دارم و همه دلبریا و این خاطره ها رو اونجا میریزم،میدونید بدرد کی میخوره؟
وقتای خستگی که بری اسکرین شاتا رو بخونی
عکسا رو ببینی و پرلبخند بشی همش-


پ.ن:من خودم ازونایی بودم ک سختم بود حسامو بگم
هنوزم یسری حسا رو نمیتونم ب زبون بیارم
اما دارم تمرین میکنم :) 
بجای اینکه منتظر باشم کسی جامو تو آغوشش خالی کنه
یوقتایی قدم میذارم و اونو تو آغوشم جا میکنم
بجای اینکه بریزم تو خودم همینطور ک اشکام میریزه فریاد میزنم:)
اینطوری بهتره یوقتایی:))

عشق را شاید

انسان رد میشه و فراموش میکنه.
اما گاهی،
انگار تموم نمیشن یه سری چیزا
مثلا گیر می کنی به لبخند مهربون کنج لب یکی
می مونی تو صدای پای یه شعر،یه آواز.
یا یه نگاه مهربون،
یه جفت دست نوازشگر شاید. 
زندگی قدم ن میگذره ،
 اما تو جا میمونی ازش،
 بس که غرقی و هیچ غریقی نیست!

میگم،
من جا موندم تو "ط ُ "
تو چی؟گم نکردی خودتو؟





صالحه.ن

پ.ن۱:این نوع دیگر دوست داشتن است.

پ.ن۲:داشتم فکر میکردم
 خاطره ها رو همین جا گذاشتنا و جا موندنا میسازه،ـ
قشنگ نیست؟انقدر گوشه به گوشه جا می مونیم اما کوچیکتر نمیشیم؟


۱.هیچ چیز کم نمیکنه از لذت اینکه
ساجده بشینه رو پاتختی
مامان روی تختی ک من هلاکم روش
اجیل بخورن و گپ بزنیم:)


۲.دلبرو بغل میکنم و فشار میدیم همو تو آغوش
بدرقه اش میکنم و وقتی رفت امیرعلی دستاشو باز میکنه
خندم میگیره از حسودیش
ی روزایی وقتی دست میکشیدم لای موهاش بدش میومد
اما حالا دیگه میدونه سرش که میشینه رو پام 
اختیارشون دست من نیست


۳.با ساجده دنبال کمربند برا بابا بودیم،
از مرده میپرسه دارید فلان سایز؟
میگه :اره،
میپرسیم:میشه ببینیم؟
میگه:جنسش عالیه،چرم خیلی خوب.و توضیح میده
اما از جاش ت نمیخوره،دوباره میگیم :خو میشه ببینیم؟
باز میگه:خیلی مهمه که چرمش طبیعی باشه،سگکش هم ساده
و همچنان نشسته،دوباره میپرسیم و دوباره شروع میکنه:
چون فلانه و بیسانه،رو شکمم نمیوفته و پشمدان نمیشه
باخودم میگم نکنه نمیفهمه میخوایم ببینیم؟گوشاش سنگینه بنده خدا؟
ایندفعه ساجده با خنده میگه:
خوب اگ ممکنه ببینیم؟
که میگه:دیدن نداره دیگه؟چیو میخوای ببینی؟همینیه که گفتم!
من ک دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم پقی میزنم زیر خنده
سرمو میذارم رو شونه ساجده میخندم
و هیچ تلاشی نمیتونم جهت دیده نشدن خندم انجام بدم 
چون تمام انرژیم صرف این میشه که بلند بلند نخندم
و بالاخره راضی میشه که بیاره


۴.بعد نماز داشتیم از مسجد بیرون میومدیم ک ساجده گف:
عه علی! 
[من در کمال گیجی میگم کدوم علی؟ پوکر نگام میکنه:چندتا علی داریم مگه؟علی دیگه]
از پنجره نگا میکنم بهش ک حواسش ب همه جا هس غیر از ما
گوشی رو میارم بالا  ازش عکس میگیرم و خانومه چپ چپ نگامون میکنه
ساجده میگه:داره میگه اینا اومدن مسجد مثلا
همینطور با نیش باز زل زدم بهش ک ببینم نگا میکنه یا نه،
که با اخم و غرور نگاهشو از روم رد میکنه، بعد چشمش ب ساجده میخوره و با تعجب میاد سمتمون.
میگه:باخودم گفتم این دختره کیه به من زل زدهخجالت نمیکشه؟


۵.به ملیحه میگم یه مشکلی دارم میتونی کمکم کنی؟
موهام باز شده و نیاز دارم دوباره ببندمشون
میگه نه متاسفم و میرهدارم با روسریم کلنجار میرم که میبینم
کنار در اتاق واستاده و یکی یکی پسرا رو داره بیرون میکنه
از ذوق رو پنجه بلند میشم بغلش میکنم
ینی عاشق ابهتش شدم


۶.دارم نقاشی میکشم،بنده خدا میگه:
ینی به بچه ها هم قراره اینجوری درس یاد بدی و غش غش میخنده
جوابی نمیدم،عمه میگه:صالحه شنیدی فلانی چی گف؟
میگم آره ولی هر حرفی جواب نداره که

۷.دارن برنامه سینما میذارن
مهدی میگه پس صالحه مهمون تو دیگه؟
میگم تو یه کافی شاپ ب من بدهکاریا☝الان چی میگی؟
میگه من ساجده رو بردم تو از ساجده بگیر!!
رو به ساجده میگم چرا داره خواهرا رو میریزه تو پسر عمه ها؟چه ربطی؟
حالا تو فعلا بلیط سینما رو بگیر،من بعدا باهات حساب میکنم
میگه رمز دومتو بده اینترنتی میگیرم
میگم رمز دومم خرابه
میخنده ک اشکال نداره همون رمز اصلیتو بده
چشامو گرد میکنم اینکه رمز گوشیمو ب همه میگم
دلیل نمیشه رمز کارتمم بگمااا؟!!
با خوشحالی رمز گوشیمو میگه،گوشیمو نشون میدم میگم
این نشانه صداقتمه،اما تباه نیستم رمز کارت بدم !!

- بعد ته ته برنامه ریزیمون اینه ک نه کافی شاپو میتونم بگیرم ازش
نه کلبه وحشتو میریم،نه شهربازی رو،نه حتا سینما
فامیل انقد اهل عمل،خسته میشه -

سرکلاس نقاشی میکشم و استعداده نهفته ام شکوفا میشه
بهرحال هر کلاسی میتونه خوشگلی خاص خودشو داشته باشه،

استاد جذابه میگه:خوشبختید اگ از چیزایی ک لذت بخش نیس لذت ببرید:)
بعد من همش یاد پاییزم ک میگف از صدای جاروبرقی خوشش میاد
و فکر میکنم حتا اگ با چیزای کوچیکم لذت ببریم خوشبختیم،
مثلا اینکه هی سوال میپرسم ب جا خسته شدن میخنده که چقدر دقیق:)
یا خانومه ب جا غر زدن با مهربونی شمعا رو برام میپیچه،انگار حتا از کادو کردن شمعا هم داره لذت میبره:)یادم نموند بهش بگم همینطور خوب بمون،اما بجاش گفتم انقدر خوش رویی ک ادم عشق میکنه

همزادجان زنگ میزنه ک بیا دیگ دلتنگتم
نامنی سراغتو میگیرهدلش برات تنگ شده
یا فلانی خواب دیده اومدی
دلم میره همش،
ب بابا زنگ میزنم لوس میکنم خودمو 
که حالا ک میخواین دختر جدید بگیرید من برم سبزوار؟دلم برا دوستم تنگ شده؟؟
میگه از کجا معلوم اونا دلشون تنگ شده باشه؟
میگم خیلیم شده،تنها کسی ک دلش برا من تنگ نمیشه شمایید اصنشم
حسابی ک جیک جیک میکنم راضی شه بقیه اشم می سپرم دست خودش
وقتی اوکی میده قر میدم و اواز میخونم،
ن فقد چون اوکی داده،چون میدونم اونجا ک داشتم براش حرف میزدم
لبخند نشسته رو لبش دلش رفته


دوست خیلی موجود عجیبیه ن؟
چقدر خدا دوستمون داره ک بهمون نعمت دوست داشتن رو داده
--
زهرا بهم پیام میده از هدفاش میگه و من اشکام میریزه 
ازینکه انقدر حالش خوبه
مریم زنگ میزنه بارونه هااا،
بعد تر بند عینک رنگی رنگی رو ک درمیاره من جیغ میزنم
عکس گلایی ک میثم فرستاده رو میذارم بک گراندم و ذوق میکنم همش
یجور از ته دلی شکرت خدا
به خاطر همه چیزای قشنگی ک میدونی،
بخاطر همه چیزای خوبی ک نمیگم
به خاطر همه ی دلبرونگی هایی ک نمیبینم اما هست
میشه لطفا خوب کنی حالشونو؟ صداش وقتی گرفته اس و من اونقدر دورم ازش ک نمیشه بغلش کنم شرمنده میشم،
وقتی کنارشم اما نمیدونم چطوری ارومش کنم بیشتر.
لطفا خودت مواظبشون باش ❤



اگ بخوام بگم این روزا چطور میگذره مارکو؟
میگم دلبرونه!
شاد و زنده،
چند روز پشت سر هم بارون میاد حتا اما بعدش سبزتر از همیشه اس زندگی:)

یوقتایی فکر میکنم

اگ جهان نیاز داره ترکیبی از خوبی و بدی

رنج و غم

زشتی و زیبایی

بغض و خنده  باشهتا به تعادل برسه

خدایا هرچی بدی،غم، زشتی،هرچی بغض هست

بذار رو دل من، بذار برای من،

تا جز زیبایی و خوبی و خنده نمونه تو جهانت.

یوقتایی فکر میکنی یه چیزایی انقدر تلخه تو دنیا

که حتا خود دنیا هم از غمش کز کرده یه گوشه دستاشو حلقه کرده دور پاهاش لب برچیده.

این درست نیست که فک کنیم دنیا جای بدیه

اما من یوقتایی میبینم ک ما ادما این دنیا رو به چه جای بدی تبدیل میکنیم،

میگم،چی میشه ک وقتی هم میتونیم قشنگی بدیم هم ندیم،

ندادنشو انتخاب میکنیم؟

چی میشه ک وقتی میتونیم هم خوبی کنیم هم بدی

بدی رو انتخاب میکنیم؟

من بارها به این فکر میکنم ک چرا انقدر آغوش بزرگی ندارم

تا جهان توش جا شه،

اما حالا به این نتیجه رسیدم،اگ دست به دست هم بدیم

آغوشمون اونقدر بزرگ میشه ک زشتی ها رو تو خودش حل کنه

به دخترک مو بافته ی تو آینه که از بین شعرت نگام میکنه میگم

تلاش کن،

تلاش کن برای بهتر شدن

و دست ازین تلاش نکش.

یه روزی حل میکنی تو بغلت دردی ک به چشمای این بچه ها بود

دردی ک به خنده هاشون بود.




دست حق
 
روز بعد راهی حرم امیر شدیم
مهربان پدر:)
و عشق و عشق و عشق
همین سه حرفی پررنگ بود وقتی واستادم روبری ایوون.
 
رد شدن از تفتیش یه دور قشنگ اشهد خوندن داشت
مقصد چیه؟
مقصود کیه؟
اصل و فرع چیه؟
اینهمه هل دادن ؟
برای چی؟
"فاستبقوا الخیرات."
گم نبود جواب این سوالا برام.میدونستم چی میخوام.
و لب باز بود به خواستن.
یه شمع کوچیک تو دلم داشتم و با همون روشن بودم
 
 
ادامه مطلب

سایه بان پدر
 
پارسال از خانوادی شیش نفرمون فقط امیرعلی کم بود
امسال اما
جای خالی ساجده و علی که پارسال همسفرمون بودن زیاد تو چشم بود
 
-گفتم خانواده شیش نفره یاد دعای جانا افتادم
ک گف سال دیگه هشت تا بشیم:))
گفتم منو میگی یا ساجده رو؟
گف هر دوlaugh-
 
 
شب قبلش داشتم به این فکر میکردم
که چقدر ادم میرم؛چقدر ادمتر قراره برگردم؟
وقتی به فاطمه گفتم شاید برم
بهم گف
چ خوبه ک از الان انقد معرفت داری!با معرفت تر برگردی!
حقیقتا این جمله از طرف این ادم شنیدنش عجیب نه!اما خاص بود و جالب
برا همین تو ذهنم موند
(داخال پرانتز: نه اون فاطمه ای که میشناسیدش:دی یکی دیگه!)
 
 
ادامه مطلب

فک میکنم بعد یکماه
دوباره اتگشتام داره بپر بپر میکنه رو کیبورد
عمر درگذره همچنان
یهو صدای محمدرضا میپیچه تو گوشم که
«دست طبیعت گل عمر مرا مچین.»
که خب ناگزیریم.
 
زمان میگذره و این خوبه تقریبا
اگه بلد باشیم از گذشتن و عبور کردن لذت ببریم:)
 
درد میاد میشینه
تاول میشه رو انگشت حلقه ات
میسوزه.تاول میترکه.صد بار جای زخم به اینطرف و اونطرف میخوره
اما اخرش خوب میشه
خیلی وقت قبل روغن داغ بود و پرید رو انگشتم نشست
سوخت و پوست و گوشتمو خورد
اما الان
از جای زخم روی انگشتم فقد سرخی مونده
و این یعنی امید
بهش نگاه میکنم و جون میگرم برای تولد برا ترمیم:)
 
دیشب
اول ازادراه
برا نماز واستاده بودیم و من دلم بغل میخواست
وسط بوق بوق ماشینا و سردی هوا
دله دیگه!
نمیفهمه !
دستمو به سمت بابا دراز کردم 
باهاش دست دادم و خندیدم
خودش منو تو بغلش جا داد
اون سه سانت فاصله برداشته شد:)
 
 
سرمو به شیشه تکیه داده بودم و بیرونو نگاه میکردم
حس کردم
چقدر خدا رو شاکرم:)
خوشبختی وسط سینم نشسته و خون پمپاز میکنه به رگ هام
حس کردم
«من از ان روز که در بند توام ازادم»
و به خدایـجان گفتم :
:"تا تکیه گاه تویی هراس نیست:) "
 
 
کربلا بودم .جاتون سبز بود وقت قشنگیاش
 
پارسال اهمال کاری کردم
انقدر ننوشتم ننوشتم که حس نوشتن پرید
اما ایندفعه به امید خدا مصمم تو نوشتن
پر حرفم.
تا چه پیش اید.
ارزوهای خوب و قشنگی های دنیا روونه ی قلباتون:)
 

پـدر

 

در اتاقو باز کردم

امیرعلی جلوم بود،

چشام گردو شد.

بابا نگام کرد گف:دخترمو ترسوندی!

دخترمی ک گفت فرق داشت

ترسوندی ک گفت فرق داشت

و لحنش.ــ

 

غم انگیز ترین رابطه،الان ِرابطه ی منو باباسـ

ک شونه به شونه اش میشینم

سه سانت باهاش فاصله دارم

میلرزم 

و دستام میخواد دستاشو بگیره اما نمیشه.

میخوام بهش پناه ببرم و بگم 

بابا! من اینو میخوام.بذار بره جلو.بذار اتفاق بیوفته.

اما نمیتونم.

و بله،زندگی اینطوریه،

اما،

من از در ِ دیگه ای وارد میشم:)

 


کتاب آه

 

درست وقتی که حبیب ابن مظاهر و عابس ابن ابی شبیب 

میگن حاضرن شمشیر بزنن و جون بدن حتا برا امامشون.

 

ـ

از وقتی این سه خطو خوندم یه چیزی تو وجودم پوزخند میزنه.

چقدر حاضری ابرو بدی؟

چقدر حاضری جون بدی؟

واقعا چقدر پای کاری؟تا کجا؟

ـ

برا ورودیای جدید از معلمی نوشته بودم

که سینه چاکی میخواد

که دغدغه مندی میخواد

که این مسیر عشق، عاشقی میخواد

 

برا بابا خوندم گف بنویس عاشقی جون و مال و ابرو حراج کردنه.

از وقتی این سه خطو خوندم 

میگم

چقدر عاشقی واقعا؟

ـ

 


آقای برادر

 

اومده دستمو گرفته میگه

یه خواهر دارم ماه نداره.

یه صالحه دارم شاه نداره.

بقیه اشو بلد نیس اهنگ میزنه فقد

و محبته که سر ریزش میشم:))

 

اونشب همه سیاه پوشیم بریم مسجد

هی قربون صدقه اش میرم انقد خوشتیپ شده 

انقد ک جیغش بره هوا

اما بعد ترش میاد محکم فشارم میده تو بغلش

 

 

+منتها همین شخص

سر منچ میگه:صالحه فرار کن ک من خواهر برادر نمیشناسم

اما بازم قشنگه این خل بازیاش


داشتم فکر میکردم چقدر این روزا معلقم،
مثل مسافری ک از شهرش جدا شده بی مقصد  و تو جاده اس
به اینکه چقدر دلم برای روزای "وبلاگی" بودنم تنگ شده
که پست آزاد رو دیدم.پیرو این پست.
 
+از کی وبلاگی شدم؟
یادمه قبلنا "جانا" میگفت وبلاگ بزنم نوشته هامو بذارم
اما نمیزدم!
خیلی سال پیشا بیرون بودیم
من داشتم نوشته هامو ،
از تیکه کاغذایی ک تو کلاس سیاه کرده بودم
به دفترم منتقل میکردم که عمه ی مرحومم گفت:
صالحه چرا وب نمیزنی؟
منم رفتم وبلاگ زدم!
 
قشنگترین روزای وبلاگ نویسیم 
تو میهن بلاگ بود ک صرفا نوشته هامو میذاشتم:)
تک تک ادمایی ک رفت و امد میکردن و لطف داشتن 
برام عزیز بودن و هستن!
حتا دلم برا یه سریاشون خیلی تنگ میشه!
 
راستش این پست برا خودم بیشتر از همه تلنگره
که بیشتر بنویسم!
که فاصله نگیرم از وبلاگ نویسی.
 
فک میکنم
ما غریبه هایی هستیم که از خیلی اشنا ها بهم نزدیکتریم!
یوقتایی حرف همو بهتر میفهمیم
حداقل همه به نوشتن خو داریم:)
-وی احساساتی شده از اینک عضو این خانواده اس-
 
خیلی برام سخته بین نوشته هام یکی رو انتخاب کنم
چون هرکدوم دنیا دنیا حس پشت خودشون دارن
اینجا یه روزنه است که احساسات منو نشدن میده،
نمیتونم بخشی ازش رو جدا کنم.
 
 
 
+پاییز،
مهنازـ
شماهم بگید:)
 
 
پ.ن:میدونم خیلی شبیه اونچیزی ک چالش میخواست نشد،اما فک میکنم چیزی شد ک دلم میخواست:)

دلدار
 
انقدر پر حرفم که یادم نمیاد چطوری باید بنویسم.
فقط میدونم باید جز جز این لحظه ها رو ذخیره کنم ک یادم نره این روزای پر برکت رو
شمع های نونزده سالگی رو هم فوت کردم
شمعایی ک دلدار روشن کرد برام
و ارزوم روزای خوب پیش رو باهاش بود
وقتی ک درست شونه به شونه اش نشسته بودم:)
 
این روزا نمیدونم خدا رو چطوری شکر کنم
نمیدونم خوابم یا بیدارم.
سالی ک گذشت هم مسیر رو پیدا رو کرد
هم هم-مسیر :)
 
چطور اینهمه برکت یهو سرازیر شد تو زندگیم؟
به دعای خیر کی؟
به پاس کدوم خیر؟
-یهو یاد این افتادم :"و کم من جمیل لست اهلا له نشرته"
و کم من خیر لست اهلا له و فضلته.-
دعام شده خیرترین بشه برا همه
و کمک کنه تا خیرترین بمونه:)
 
 
و اینگونه است ک
کنار دلدار خوشبخت ترین زن روی زمینم:)
و این شیرینی ک تموم نمیشه
اگ مواظبش باشم
اگ مواظبش باشیم:)
 
پ.ن:بیشتر از اینا حرف دارم و داشتم
اما عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت:)
و من این روزا انقدر غرق عشقم ک میترسم واژه ها قداستشو بریزه
حتا دفتر شعرمم باز نکردم
بینهایت بودنشو بریزم رو کاغذا شعر بشه
ک قلم تاب نداره عظمتشو تصویر کنه:")
 
خواستم حاضری بزنم فقد بگم روزا شلوغه اما پر برکت:)

دوستم استوری گذاشته بود از فلان دختربچه ی شاخ اینستا

ک وای چقد دلبره

باز کردم دیدم موهای شو دورش ریخته و به سختی پشت گوشش بند شدهــ

یه شومیز اتوکشیده 

یه دسبند سنگـ

ناخونای لاک زدهـ

دامن چارخونه

و با عشوه و ادا اهنگی ک از ضبط ماشین پخش میشه رو میخونه

فک کردم  ارزش برای بچه ای  ک 

برا هربار پست گذاشتن

ست لباسشو عوض میکنه و از الان درگیر لایک و کامنت و فالوره

چی تعریف میشه

اپ هایی مث اینستا ما رو بیمار کرده

این موج مد و تجمل

این اعتیاد شدید

اونوقت بجای ترک کردنش به بچه هامون سرایتش میدیم.ـ

 

 

 

بی ربط نوشت :

کل شی یرجع الی وبلاگ:)))


گاه دنیا به طرز غریب و فزاینده ای تنگه

مرددی بین خودت بودن یا دیگرانو کنارت داشتن،

از دست میری

از دست میری و فرصتی برای سوگواری انچه از دست دادی نیست

اون چیزی ک خودت بودی.

و شکستنت اونقدر اشکار و روشنه

ک به سادگی فروریختنت رو حس میکنی

و همچنان باید ادامه بدی:)

اینجاس ک اروم

خرده های خودتو پشت گلدونای اتاق مخفی میکنی

و عبور میکنی

بی سوگواری

بی تعلل.


 

 

میگم:دنیا پسته.

خیلی پست.

من روزای پست رو دیدم

شبای سیاهو دیدم؛

ولی روشنی رو تو دلم حس کردم نور رو هم دیدم.

اما هنوز با تمام روشنی ک رگ و پیم حس کرده

بازم میگم دنیا پسته.

مگه اینک دریچه ی روشنی رو پیدا کنی

مگه اینک تو دلت فانوس داشته باشی

وگرنه گم شدن تو ظلمت دنیا اسونه.

من نورو حس کردم

تو "تو".

وقتی نصفه شب چراغ ساندویچی نیمه بسته رو روشن میکنی

ک پول برداری.

که تو سرما بی تفاوت رد نشی از کنار پیرزن قد خمیده ی کنار چار راه.

من از دنیای تاریک

شبِ تار

روز ابری

تو رو دوست دارم

تو که نوری :)

 


فروزن

 

سخنران محترم هیئت میفرماد:

"ایرانی ها کربلایی ان."

و اِلسای روی رنگ امیزی ب من پوزخند میزند!

میفرماد:

"امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند."

و کریستوف با لبخند ژد به من نگاه میکند!

سخنران از "هیئت ها"میگوید

و من به بچه هیئتی فکر میکنم که چرا باید رنگ امیزی فروزن داشته باشد؟

به اینکه اگر نشسته پای سخنرانی که میگوید:

هیئت امریکایی  است هیئتی که مرگ بر امریکا نگوید ولی سینه بزند و روضه بخواند!

هیئتی که در آن تربیت نشود؛

حسینی تربیت شود هیئت است!

هیئتی ک محسن حججی ؛مرد؛استاد دانشگاه؛فرمانده نظامی تربیت نکند ترسناک است.

 

انقلابی زیاد است انقطاعی میخواهیم!

انقطاعی ان بچه هیئتی است که از همه ببرد بگوید اقام حسین!

 

و بچه هیئتی که فروزن رنگ میکند

مثل مادرش چادرش را روی سرش میکشد و میپرسد

چیکار کنم گریه ام بگیره؟

و فکر میکنم انجا که آنا منجمد میشود گریه اش گرفته یا نه.‌؟

 


تو اشپزخونه داشتم مرغ سحر میخوندم :

"شعله فکن در قفس ای اه اتشین

دست طبیعت گل عمر مرا نچین."

یهو بابا گف میگن شجریان فوت کرده!

و زندگی همینجاس.

و مرگ همنقدر نزدیکه

که مثلا عمه تو اسباب کشی از لابه لای وسایلش وصیت نامه اشو ک دو سال پیش نوشته پیدا کنه.

که مثلا وقتی داری اوازشو میخونی خبر فوتشو بشنوی!

چی از ما به یادگار میمونه؟

دیشب دلدار میگف فلانی زندگیش اینطوری بوده بعد معتاد شده.

فک میکردم

که چی؟

اومدیم تباه باشیم؟

اگ انسان نباشیم.اگ خدمتی نکنیم.اگ به نیکی ازمون یاد نشه 

چی میشیم؟

پس قراره چیکار کنیم؟؟

باید حداقل ادم معمولی های خوبی باشیم.

باید بهترین معمولی خودمون باشیم.

چی از ما به یادگار میمونه وگرنه؟

اصلا کسی غمین میشه اگ نباشیم.؟

 

 

 

 

 

 

پ.ن:البته ک خدا رو شکر شایعه بود خبر.اما مرگ رو دور نکرد.

 


سرمو گذاشته بودم رو سینه اش .

 چشماش بسته بود.

قلبش میکوبید؛زیر سرم؛

توی گوشم.

نزدیکِ نزدیک. 

فکر کردم

:"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"

گفتم چقدر شبیه زبون بازیه شاعراس.

قلبش کوبید

و دوباره فکر کردم" بی شک":

"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"

چشامو باز کردم؛به چشمای بسته و صورت ارومش نگا کردم

براش خوندم:

"به دور از بازی الفاظ شاعرهای این دنیا

صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"❤

چشماش باز شد

نگام کرد

شب تموم شد

سیاهی هیچ شد تو سبز نگاهش

چشماش از چشمام به همه وجودم نفوذ کرد و سبز شدم:))

 

 

 

پ.ن:فک میکردم این صادنویسی نیست.یار نویسی است❤


 

 

برای بودنت.برای این حجم وسیع خوشبختی؛

دین به گردن من است.

مدیونم به تمام انان که می توانستند تو را داشته باشند.

حالا که سهم منی

باید به قدر همه دوستت داشته باشم

باید قدرت را بدانم

باید مواظبت باشم

به اندازه ی تمام کسانی که میشد سهمشان باشی.

میدانی دلدار نگاهت که میکنم

فکر میکنم چه بیچاره اند آنان که تو را ندارند.

کاش میشد این بزرگِ بودنت مال همه باشد

بعد نیمه ی جبار وجودم سرکش میشود که نه!!

تو فقط مال منی!!

من مدیونم به آنانی که سهمشان نیستی.

تو را قسمت نمیکنم

اما؛

قول میدهم خوب تر باشم با کسانی که چون تویی را ندارند

چون تویی بزرگ.

چون تویی نامتناهی.

چون تویی که از خدا بخواهم خدایم باشی❤*

 

 

 

 

 

 

پ.ن:

+تو آن بتی که پرسدیدنت خطایی نیست/

اگر خطاست مرا از خطا[هیچ]ابایی نیست

 

_از خدا خواستم موافق بود

میتوانی خدای من باشی:)

 

 

پ.ن۲:که یادم بمونه.


با بغض اومده میگه

شما نمیتونید شرایط منو درک کنید

میگید خودتونو وقف بدید ولی این گفتنش اسونه عملش به این سادگی ها نیست که!!!(میخواد بگه وفق زبونش نمیچرخهlaugh)

صالحه همش با علی میخوابه!مامان و بابا هم همش کنار هم میخوابن!

فقط منم که تنها میخوابم! (laugh)

 

و در ادامه میفرماد اصا میدونید چیه!

تقصیر مامانه که منو دیر بدنیا اورد!!اگ منو زود بدنیا میورد اینجوری نمیشد (برگ های کائناتsurprise)

 

 

با تمام اینکه داره با ناراحتی این حرفا رو میزنه ابدا نمیتونم جلو خندمو بگیرم

به بابا میگم بابا امیرعلی اینجوری میگه

بفکر باشیدlaugh

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

انتظارسخت شد صلوات زیادبفرستیدالهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم gardeshgari1.parsablog.com پایان نامه نویسی کرانه ی آبی E-learning فانوس وکتور افکار پریشان فروشگاه کورش